چند روز پیش با مریم زن صالح دوست شوهر تو واتس آپ پیام بازی میکردیم . دلمون برای هم تنگ شده بود به یاده هر هفته برنامه چیدن و هر هفته یه باغ بهادران رفتنمون 

چه روزایی بود و کلی هم از زن محسن غیبت کردیم.

مریم گفت کلی حرف هست باید از عروسیش بهت بگم.

منم در دلم بازشد گفتم این زن و شوهر اونقدر شعور نداشتن که مارو دعوت کنن ، محسن یه تک زنگ زده روگوشی  و سریع قطع کرده  اونم چی دوروز قبل عروسیش ، 

مطمئنم محسن داشته زنگ میزده زنش گفته نه قطع کن زنگ نزن . 

خداییش موجود جالبیه  اونهمه کمکش کردیم تحملش کردیم جلوش شستیم پختیم گذاشتیم منو مریم درصورتی که سفر جمعی بود و باید همه کار میکردن . بدون هیچ گونه حرف و حدیثی  یه زنگ نزنه برا عروسیش دعوت کنه . 

ما قرار بود برای عروسیش پاشیم بریم اصفهان و از اونور صالح رو سورپرایز کنیم زنش برنامه چیده بود ولی خب نشد و موند تو دلمون.

مریم هم کلی ناراحت شد باورش نمیشد اصلا و قرار شد بریم اصفهان یه روز خونشون .

دلم خیلی خیلی برای این زوج دوست داشتنی تنگ شده .

امشب شب یاداوری های گذشته بود انگاری.

مریم ,عروسیش ,محسن ,کردیم ,بریم اصفهان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود طرح های رایگان آموزشگاه فنی حرفه ای عارف رشته های (گردشگری برق صنعتی) وبلاگ چنگالک متخصص ارتودنسی در تهران ، دکتر فرهاد صدرالدینی 24 بی؛ دانلود آهنگ جدید دانلود کلیپ جدید